شهری میان خواب ها
شهرمیان روستایی در اغوش شلمزار ،جایی که من به دنیا امده ام شاید این روزها مثل من حال خوشی نداشته باشد دیگر سر سبز و خرم نباشد دیگر طراوت روزهای کودکی مرا نداشته باشد اما هنوز هم همان شهرمیان زادگاه و وطن من است
آغاز بلای فصل سردست عزیز
هیزم به تنش هزار درداست عزیز
این شهرمیان عروس بودست ولی
دنیا به کسی وفا نکردست عزیز
در خاطره ها چطور تصویر تو نیست
اندیشه ی هیچ ابر درگیر تو نیست
من امده ام کجاست زیبایی هات؟
ای شهرمیان بگو که تقصیر تو نیست